fdh , ffdk , fo,hk , f',

۳۰ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

گلایه

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۲ ب.ظ

خداروشکر امروز گریه کردم! مدتهاست که گریه کردن برای من سخت شده، دلم میگیره غصه دارم ولی هرچه تلاش میکنم نمیتونم گره کنم...

یک هفته است که دلم خیلی گرفته... اوج ناراحتی های من بود این هفته... دق کردم... امروز دلم شکست و بی اختیار اشکم سرازیر شد

دلم شکسته از اینکه اینقدر تنها شدم، هیچکس به فکرم نیست،دلم شکسته از اینکه هیچکس به یادم نیست

دلم شکسته از اینکه مدتهاست از ذهن همه پاک و مثل مُرده ها فراموش شدم... نه دوستی، نه تماس و پیامکی، نه حتی یک کامنت در وبلاگ، هیچکس به یاد من نیست، نه کسی رو دوست دارم و نه کسی من رو دوست داره، برای کسی بود و نبود من مهم نیست، برای کسی حال من مهم نیست، حتی برای روانشناس که از وضعیت من باخبر هست، دو روز قبل پیام فرستادم و درخواست کردم که به من نوبت بده ولی اصلاً جواب نداد و این یعنی هیچکس به فکر من نیست، حتی کسی که ادعا میکنه روحیه و حال مردم براش مهم هست


غربت...

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۴ ق.ظ
بی تابم. بی تاب تر از هر زمانی... غمم شبیهِ غمِ غربت است... شبیهِ بی تابی های یک نفر برای دیدن وطنش که تا زمانی ریه هایش از هوای وطن پر و خالی نشود، آرام و قرار نمیگیرد... 
       زین گونه ام که در غمٍ غربت، شکیب نیست        گر سر کنم شکایتِ هجران، غریب نیست

دلم هوای حرف زدن دارد... نه برای هر کسی... نه برای کسی که همدلی اش خلاصه میشود به جابه جا کردنِ حرف به حرفِ غمهای من از این گوش به آن یکی ... 
        جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش         کز جان شکیب هست و  ز جانان شکیب نیست


     زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست          گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست

     جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش                   کز جان شکیب هست و زجانان شکیب نیست

     گم گشتۀ دیار محبت کجا رود؟                         نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

     عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد                   ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست


مسخره است

شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۲ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ تیر ۹۳ ، ۲۰:۴۲

خنگ شدم

شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۱ ب.ظ

سردرد شدید -  خوردنِ قرص اشتباه - خواب عمیق از 10 صبح تا 6:30 عصر


بفرمائید چای، ساعت 2:30 نصفه شب

شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۵۷ ق.ظ

حیفم اومد این لحظه رو ثبت نکنم، استرس خواب رو از سرم پرونده...

بیماری

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۴ ب.ظ

خواب رفتن پاها و دردی که چند وقته سراغم اومده و وقتی عصبی میشم بیچاره م میکنه،مجبورم کرد امروز در مورد علائمم توی اینترنت سرچ کنم تا حداقل بفهمم که باید به چه دکتری مراجعه کنم

علائم من شبیه به این دو مورد بود :   1- سیاتیک     2- ام اس!

خدا به خیر بگذرونه...

دلم میخواد بمیرم

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۲ ب.ظ
استرس زیادی دارم ، نمیدونم چرا اوضاعم به جای اینکه بهتر بشه داره بدتر میشه، هیچ طور هم نمیتونم خودم رو از استرسی که بهم وارد شده رها کنم و خونسرد باشم
دارم دیوانه میشم. گاهی اوقات فکر میکنم خدا اوضاع رو بدتر میکنه تا به همینی که هستم راضی بشم!
حالم از این شرایط و استرسی که دارم بد میشه
دلم میخواد نباشم
دلم میخواد بمیرم

دیوار نباشیم برای غمهایش

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۳ ب.ظ
یک غم هایی قابل گفتن نیست، باید نگفت! باید مخاطب خودش درک کند که اگر بگویی شنیده نخواهد شد، یک غم هایی را باید مخاطب خودش فهمیده باشد تا بفهمد، باید خودش این غم را زمانی مزه مزه کرده باشد تا وقتی تو غمگین میشوی و ساکت، مزۀ تلخِ غمگینی ات، زیر دندانش بیاید... 
و آینه ات شود... هم غم ات را توی چهره اش ببینی و هم چارۀ غم ات را...
نه اینکه کوهی شود در مقابل تو... که صدایِ غم هایت را به خودت برگرداند و گاهی حتی تکرارشان کند... چندبار...

روز خوبی نبود، مثلاً امروز تولدم بود... اینقدر استرس داشتم که نصف روز رو از سردرد مردم، خیلی ناراحتم و اعصابم حسابی خورده از اینکه هرچی انتظار میکشم که شرایط بهتر بشه،بهتر نمیشه که هیچ داره بدتر و پراسترس تر میشه

دیگه حتی نمیتونم یه مشاوره برم، فاجعه است ... فاجعه....

امروز هم که همه به قول خودشون درگیر بودن و به روی خودشون نیاوردن تولد بنده رو! من معتقدم آدمها اگه برای کسی ارزش قائل باشن براش وقت میگذارن حتی اگر خیلی درگیر باشن، گفتنِ دو کلمۀ  "تولدت مبارک" یک ثانیه بیشتر طول نمیکشه... 

تنهایی یعنی اینکه بانک به آدم اس ام اس بزنه بگه : مشتری گرامی تولدتان مبارک!دارم از سردرد می میرم، من میرم بخوابم

 این هم یه کیک تولدِ خانم پسند! بابا حداقل یکی از این کیک ها میگرفتین برام:


عصبانیم

چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۵ ب.ظ

چقدر مسخره است این زندگی، چقدر مزخرفه که آدم برای خودش یه گوشه نداشته باشه، یه اتاق درست و حسابی برای خودم ندارم! میام دعا کنم یه نفر رد میشه، میام گریه کنم یه نفر رد میشه، میام لباس بپوشم یه نفر میاد رد میشه، میام بشینم وبلاگ بنویسم یه نفر رد میشه، میخوام نماز بخونم ولی روم نمیشه جلوی اونها، ولی مگه میشه توی این کاروانسرا که دقیقاً همون لحظه ای که بغضت میترکه و میخوای گریه کنی یه نفر رد میشه؟.... آخه بابا منم آدمم، میخوام راحت باشم... دق کردم خدایا از این زندگی مسخره ... دق کردم

خدایا خوب می بینی؟! اینقدر پُرم که دلم میخواد از شب تا صبح گریه کنم ولی حتی نمیتونم یه دعا بخونم! دیگه داره حرصم درمیاد دلم میخواد بلند شم به این دنیا و زندگی مسخره و هرکی دور و اطرافم هست فحش بدم!

مشاوره رو چکار کنم؟

چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ تیر ۹۳ ، ۲۰:۴۱
چه بنویسم؟ چرا بنویسم؟ وقتی هیچکس نیست این اطراف تا بشنود

میدونین چی حرص آدم رو درمیاره؟

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۴ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ تیر ۹۳ ، ۱۵:۲۴
قدیم ها توی ایامِ شباب! مدام دنبال ایده بودم واسه کار... الان یه ایدۀ بیــــــــــست، توپ، درجه یک، به ذهنم رسیده:
راه اندازیِ موسسۀ ترک اعتیاد به viber، line ،tango و از این قبیل... :))))))))))
گرچه پیش بینی میکنم که حتی اگه دست و پای این افراد رو هم با طناب به تخت ببندم، با نوکِ بینی شون، توی line ، پُست میذارن و لایک میکنن!
یه همچین مملکتی هستیم 
خدا رحمت کنه قلیون و دود و شیشه رو! بی ضرر بودن در برابر این اعتیادها ( تبلیغِ زیرپوستی از موسسۀ آینده م)

دارم دق میکنم

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۷ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۲ تیر ۹۳ ، ۲۱:۴۷

من خر نیستم!؟

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۴ ب.ظ

+ داروین یه سری اعتقادات داشته که انسان و میمون رو به هم ربط میداده ،با عرض پوزش از همگی بنده هم یه سری اعتقادات دارم که انسان و خر رو به هم ربط میده! ، منظورم اینه که بشر در طول تاریخ دست به خریّت های بزرگی زد ولی هیچوقت مسئولیتِ خریّتش رو به عهده نگرفت! دقیقاً شبیهِ این الاغی که توی سریال کلاه قرمزی، همیشه اصرار داره که خر نیست،بلکه جیگره!

+ بنابراین امروز به این نتیجۀ فرامهم دست یافتم که بزرگتری خریّتِ من اینه که قبول نمیکنم که بعضی مواقع خریّت میکنم! از این به بعد قصد دارم مسئولیتِ خریّت های خودم رو بپذیرم

+یکی از خریّت های بنده اینه که زود عصبانی میشم و زود دست به خریّت میزنم! امروز ظهر که اعصابم از مشاورم خورد شد، عصبانیتم رو سر خودم خالی کردم و الان مثل خررر پشیمونم از اینکه برای اولین بار اینطور به خودم صدمه زدم

+یکی دیگه از خریّت های من اینه که زود یادم میره که فلانی باهام دشمنی کرده. طرف، زیرآبِ منُ میزنه در حدّ پارالمپیک! بعدش دو ماه دیگه می بینمش تحویلش میگیرم در حدّ المپیک!



روزهای آخرِ 27 سالگی ام

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۹ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ تیر ۹۳ ، ۲۲:۳۹

بی داری ها! و بیقراریها

جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۹ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۰ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۹

سخنی با مشاورم

جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۳۴ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۲:۳۴

غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟

پنجشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۷ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۹ تیر ۹۳ ، ۲۱:۰۷