fdh , ffdk , fo,hk , f',

اینجا

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۰۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۰۱

مهم : این مطلب طنز هست، قابل توجهِ مخاطب محترمی که کامنت گذاشتن و خودشون رو در مقامی دیدن که کلاً علم روانشناسی رو رد کنن!!!!!


خداشاهده ... خداشاهده... من اگه توی این مملکت یه سمَت مهم داشتم این روانشناسها رو به صف میچیدم! بعد 24 ساعتِ تمام، فرمانِ بشین پاشو میدادم، و  سه دور، دورِ کویر لوت فرمان پامرغی.... تا این دلــــــــــــم خنک شه...


1- اون قول کار تحقیقاتی رو که فراموش فرمودن! 

2- جواب سوال من رو هم که نمیدن  در مورد تعداد جلسات هیپنوتیزم

3-هیچ اقداماتِ امداد و نجات! هم نمیکنن واسه بهتر شدن ما... 


فرویـــــــــــــــــد کجایی که شاگردات پوستمون رو کندن!!!!! 

 آلبرت آلیس، از گور برخیز ببین روانشناسی رو تحریف کردن :)))))

فرانتس مسمر، پاشو بگو این هیپنوتیزم چند جلسه طول میکشه؟!!!  :))))))

بی اف اسکینر، پاشو ببین از مراجع به جای موش استفاده میکنن، هروقت چراغی روشن میشه، مراجع دنبال اهرم میگرده

ژان پیاژه، تو راحت بخواب.. نور به قبرت بباره!!!


میگن یه بار، بی اف اسکینر، گوشش رو میبره نزدیک قفس موشها ببینه به هم چی میگن، یکی از موشها داشته به اون یکی میگفته که : «اسکینر رو شرطی کردم، وقتی اهرم رو فشار میدم بهم غذا میده» 

پی نوشت: من دیگه جرات نمیکنم برم مشاوره


خخخخخخخخ

شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۴۷ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۴۷

الان مثلاً یعنی چی؟!

شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۲۰ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۲۰

حالم خوب نیست

شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۱۱ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۱۱

اینجا جهنم است

چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۱ ب.ظ

من از جهنم برایتا پست میگذارم، جهنم یعنی جایی که ملّت از شدت گرمای 40 درجه در حال مغزپخت شدن هستند و بنده از شدت پا درد مجبورم کیسۀ آب داغ بگذارم روی پا و عرق و اشک بریزم!

جهنم جایی است که عرق بریزی و همزمان اشک بریزی که نه میتوانی بنشینی، نه میتوانی بایستی و نه میتوانی راه بروی فقط میتوانی به سختی بخوابی

بخوابی و انتظار بکشی ولی هیچکس نیاید بگویت زنده ای؟

من از جهنم مینویسم


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

آپدیت nod32

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۳۰

خاطرات و تصاویری که در هیپنوتیزم یادآوری شد

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۳۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۳۱

آدرس !

شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۲ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۰۲

همه رفتن

چهارشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۳۵ ب.ظ

این که همه همه همه همۀ دوستها میرن خونۀ بخت و کم کم دور آدم خلوت میشه و توی جمع توی چشم میزنه خیلی سخته، باید باشین توی این موقعیت تا بفهمین

مثلاً،  امشب ادارۀ بابا افطاری دعوت بودیم، اونجا همه دخترها دبیرستانی هستن و بقیۀ دخترها که دو سه سال از من کوچکتر یا همسن هستن و همه ازدواج کردن و بچه شون روی پاشون نشسته، امشب که میرفتم خیلی ناراحت نبودم آخه یک نفر دیگه هم بود که از من یکسال کوچکتر بود و هنوز مجرد بود، دلم خوش بود به اون

رفتیم دیدیم نیست، گفتن ازدواج کرده و مثل بقیۀ دخترها دیگه نمیاد، تصور کنید:

در یک ردیف پیرزن هایی نشستن که قبلاً همه با دخترهاشون میومدن اما الان همه تنها میان چون دخترهاشون همه رفتن خونه بخت

در یک ردیف خانم هایی نشستن که همسن یا چندسال کوچکتر از من هستن و همه ازدواج کردن و مراقب بچه هاشون هستن

در یک ردیف دخترهای راهنمایی و دبیرستانی نشستن و شیطنت میکنن

و من با این سن مثل یه خر پیر ترشیده نشستم اون وسط، بعضی مدام میپرسن چرا ازدواج نکردی؟ بعضی بی شعورها هم فکر میکنن اگر بلند دعا کنن و با شخصیت آدم بازی کنن هنر میکنن: میگن ایشااااالله همه خوشبخت بشن و برن خونۀ بخت! و مشکل همه حل بشه!!! یکی نیست بگه آخه بی شعورها اگه واقعاً دلتون سوخته و نگران هستین توی دلتون دعا کنین و ترشیده بودنِ ما رو به رخ ما نکشین،  بعضی هم که کم رو تر هستن فقط با ترحم به آدم نگاه میکنن و اینقدر میخ میشن که ...

دیگه دلم نمیخواد توی هیچ جمعی ظاهر بشم ، از مجرّد موندن و ترشیده بودنم خجالت میکشم، جداً خجالت میکشم از اینکه ....

اصلاً حالم خوب نیست ...

گلایه

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۲ ب.ظ

خداروشکر امروز گریه کردم! مدتهاست که گریه کردن برای من سخت شده، دلم میگیره غصه دارم ولی هرچه تلاش میکنم نمیتونم گره کنم...

یک هفته است که دلم خیلی گرفته... اوج ناراحتی های من بود این هفته... دق کردم... امروز دلم شکست و بی اختیار اشکم سرازیر شد

دلم شکسته از اینکه اینقدر تنها شدم، هیچکس به فکرم نیست،دلم شکسته از اینکه هیچکس به یادم نیست

دلم شکسته از اینکه مدتهاست از ذهن همه پاک و مثل مُرده ها فراموش شدم... نه دوستی، نه تماس و پیامکی، نه حتی یک کامنت در وبلاگ، هیچکس به یاد من نیست، نه کسی رو دوست دارم و نه کسی من رو دوست داره، برای کسی بود و نبود من مهم نیست، برای کسی حال من مهم نیست، حتی برای روانشناس که از وضعیت من باخبر هست، دو روز قبل پیام فرستادم و درخواست کردم که به من نوبت بده ولی اصلاً جواب نداد و این یعنی هیچکس به فکر من نیست، حتی کسی که ادعا میکنه روحیه و حال مردم براش مهم هست


غربت...

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۴ ق.ظ
بی تابم. بی تاب تر از هر زمانی... غمم شبیهِ غمِ غربت است... شبیهِ بی تابی های یک نفر برای دیدن وطنش که تا زمانی ریه هایش از هوای وطن پر و خالی نشود، آرام و قرار نمیگیرد... 
       زین گونه ام که در غمٍ غربت، شکیب نیست        گر سر کنم شکایتِ هجران، غریب نیست

دلم هوای حرف زدن دارد... نه برای هر کسی... نه برای کسی که همدلی اش خلاصه میشود به جابه جا کردنِ حرف به حرفِ غمهای من از این گوش به آن یکی ... 
        جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش         کز جان شکیب هست و  ز جانان شکیب نیست


     زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست          گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست

     جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش                   کز جان شکیب هست و زجانان شکیب نیست

     گم گشتۀ دیار محبت کجا رود؟                         نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

     عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد                   ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست


مسخره است

شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۲ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ تیر ۹۳ ، ۲۰:۴۲

خنگ شدم

شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۱ ب.ظ

سردرد شدید -  خوردنِ قرص اشتباه - خواب عمیق از 10 صبح تا 6:30 عصر


بفرمائید چای، ساعت 2:30 نصفه شب

شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۵۷ ق.ظ

حیفم اومد این لحظه رو ثبت نکنم، استرس خواب رو از سرم پرونده...

بیماری

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۴ ب.ظ

خواب رفتن پاها و دردی که چند وقته سراغم اومده و وقتی عصبی میشم بیچاره م میکنه،مجبورم کرد امروز در مورد علائمم توی اینترنت سرچ کنم تا حداقل بفهمم که باید به چه دکتری مراجعه کنم

علائم من شبیه به این دو مورد بود :   1- سیاتیک     2- ام اس!

خدا به خیر بگذرونه...

دلم میخواد بمیرم

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۲ ب.ظ
استرس زیادی دارم ، نمیدونم چرا اوضاعم به جای اینکه بهتر بشه داره بدتر میشه، هیچ طور هم نمیتونم خودم رو از استرسی که بهم وارد شده رها کنم و خونسرد باشم
دارم دیوانه میشم. گاهی اوقات فکر میکنم خدا اوضاع رو بدتر میکنه تا به همینی که هستم راضی بشم!
حالم از این شرایط و استرسی که دارم بد میشه
دلم میخواد نباشم
دلم میخواد بمیرم

دیوار نباشیم برای غمهایش

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۳ ب.ظ
یک غم هایی قابل گفتن نیست، باید نگفت! باید مخاطب خودش درک کند که اگر بگویی شنیده نخواهد شد، یک غم هایی را باید مخاطب خودش فهمیده باشد تا بفهمد، باید خودش این غم را زمانی مزه مزه کرده باشد تا وقتی تو غمگین میشوی و ساکت، مزۀ تلخِ غمگینی ات، زیر دندانش بیاید... 
و آینه ات شود... هم غم ات را توی چهره اش ببینی و هم چارۀ غم ات را...
نه اینکه کوهی شود در مقابل تو... که صدایِ غم هایت را به خودت برگرداند و گاهی حتی تکرارشان کند... چندبار...

روز خوبی نبود، مثلاً امروز تولدم بود... اینقدر استرس داشتم که نصف روز رو از سردرد مردم، خیلی ناراحتم و اعصابم حسابی خورده از اینکه هرچی انتظار میکشم که شرایط بهتر بشه،بهتر نمیشه که هیچ داره بدتر و پراسترس تر میشه

دیگه حتی نمیتونم یه مشاوره برم، فاجعه است ... فاجعه....

امروز هم که همه به قول خودشون درگیر بودن و به روی خودشون نیاوردن تولد بنده رو! من معتقدم آدمها اگه برای کسی ارزش قائل باشن براش وقت میگذارن حتی اگر خیلی درگیر باشن، گفتنِ دو کلمۀ  "تولدت مبارک" یک ثانیه بیشتر طول نمیکشه... 

تنهایی یعنی اینکه بانک به آدم اس ام اس بزنه بگه : مشتری گرامی تولدتان مبارک!دارم از سردرد می میرم، من میرم بخوابم

 این هم یه کیک تولدِ خانم پسند! بابا حداقل یکی از این کیک ها میگرفتین برام: